سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شده ست چیز عجیبی (( دلی)) که بسپارم

فقط به قدر سلامی بیا که تب دارم

تمام مستی خود را زدم کنار امشب

فغان ز شب که کند مرگ را خریدارم

حضور سرد من امشب گواه این درد است

چو از تو بگذرم ای وای....بر سر دارم

همیشه خواسته هایم به قدر لبهایی ست ...

که می دهند شبانه ... لبی به افکارم

اگر چه تلخ شد امشب و تلخ خواهد ماند

برای از تو سرودن هنوز سرشارم

سبد سبد غزل سرد می سرایم باز...

بیا که بی تو شود سردتر سر و کارم

بیا ... که کاسه ی شعرم لبالب از سردیست

بیا... مگوی که بگذر...مگو که بیزارم

چو با منی چو بی من، حضور دل شرط است

به خواب میروم اینبار، بس که بیدارم

شنیدم از تو سکوت و ببین که بیمارم

ببین که دستهایی سمت آسمان دارم....

.

.

.

خوشحالم که اینبار نیز غزلی را هدیه ات میکنم....

 مدتی بود که به حرفهای نگفته ام امان داده بودم. از همان امان هایی که در دعای حضرت علی (ع) خوانده می شود.....

ولی اجازه ام ده تا دوباره بگویم و لذتش را سهیمش کنم.

مولای یا مولای، انت المولی و انا العبد، و هل یرحم العبد الا المولی؟

مولای یا مولای، انت العزیز و انا الذلیل، و هل یرحم الذلیل الا العزیز؟

.

 

 

 

 


نوشته شده در  جمعه 87/6/29ساعت  6:12 عصر  توسط سمیه ملاتبار 
  نظرات دوستان()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
آتش بدونِ دود
با احترام به آیه اَلَست
مرد ِ پابه ماه
چادر مشکی ِ خود را بتکانی در باد...
از خودکشی ِ شخصیتی حرف میزنم...
ران ِ ملخی از موری ناتوان
با چادری که تر شده از داغی ِ تنم
[عناوین آرشیوشده]